درین ماتم سرا از غفلت ای جاهل، چه میخندی؟! ترا چه دل، عزیزی مرده ای غافل چه میخندی؟ چو بلبل بذله گویانند زیر پا، چه میگویی چو گلبن خنده رویانند زیر گل، چه میخندی؟! اجل گلچین، زمین دامان گلچین و، تویی چون گل به روز خود چو گل خون گریه کن، ای دل چه میخندی؟! به حالت گریه آید هر زمان ابر بهاران را تو با این کشت و کار خشک بیحاصل چه میخندی؟! نهنگ مرگ پیشاپیش و، موج عمر پی در پی شکسته کشتی و، دریاست بیحاصل چه میخندی؟! بهم ناید لب از شادی ترا چون گل بمشتی زر اگر از حق نمیرنجی، از این باطل چه میخندی؟! شب هستی گذشت و، روز مرگ آمد، چه میخوابی؟! رهت بسیار صعب و، کار بس مشکل چه میخندی؟! گل غفلت، بود در پیش عاقل خنده بیجا تو واعظ می شماری خویش را عاقل چه میخندی؟! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124281