در میان دوستان، با این کمال بندگی غیر تنهایی نداریم از کسی شرمندگی دانه سان در خاک گمنامی اگر پوسیده ام برنمیدارد کس از خاکم، بجز افگندگی واشود شاید دلی چون دانه ما را زیر خاک نیست زیر تیغ برق ای سبزه جای زندگی پیشه یی چون حیله سازی نیست در عالم روا پنج دانگ خلق، ششدانگ اند در بازندگی صحبت این گرم رویان خنک دل دوز خست جنت ار خواهی، بجو خلوت بشرط بندگی چون دل خود، این خسیسان مرده یک درهمند چون بود این دخمه پر مرده جای زندگی؟! تر نمیسازند جز با جیفه دنیا دماغ چون کس اینجا خوش تواند بود، با این گندگی؟! بر سر دنیای پوچست آشناییهای خلق ز آن نباشد این بنا را، آن قدر پایندگی قدر دارند این جدایی افگنان از بس کنون در میانها جای دارد تیغ از برندگی پیش دونان چند ریزی آبرو بهر دونان؟! هر نفس تا چند مردن، بهر این یک زندگی؟! لذت ریزش، برد زنگ از دل اهل کرم میشود هر جامه زیبا، چون بود زیبندگی زهد خشکم، خاک بر سر کرده، دارم چشم آن کآورد آبی بروی کار من، شرمندگی قدر تنهایی بدان واعظ، که آخر قطره را خلوت کام صدف شد، مایه ارزندگی واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124309