با من نگاه او کرد، هر چند پهلوانی آخر بخاکم افتاد، از فیض ناتوانی از بار دوری آن مهر سپهر خوبی چون ماه نو خمیدم، در اول جوانی ماند قلم ز تحریر، از کثرت سیاهی طغیان حرف نگذاشت ما را بهمزبانی دمسردی نصیحت هرچند آورد زور سیلاب اشک گرمم، کی افتد از روانی؟! واعظ ز بی نشانی، ایمن ز دشمنان شد گنج از نهفتگی نیست محتاج پاسبانی! واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124319