بنده تن تا بکی، ای جان اگر آزاده یی؟! خویش را ای دل، چرا چندی بدنیا داده یی؟! حسن کرداری، چو یاری نیست در مصر قبول یوسف است، از چه بر آری هر کجا افتاده یی ناید از کلکم دگر نقش سخن از خال و خط بعد از این ما و از آن رخ گفتگوی ساده یی راست ناید عمر کوته با املهای دراز مرگ بس نزدیک و، تو بسیار دور افتاده یی نر گدایی گر چه نبود چون در حرص و طمع لیک چون وقت جهاد نفس گردد، ماده یی ز آن نتابد برتو در دشت تجرد نور حق کز سیه چال تعلق پا برون ننهاده یی مرده خوابی تو واعظ، ورنه هر سو زین چمن شبنمی بر گل، سحر خیزیست بر سجاده یی واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124344