ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی برخاسته از راه تو چونی و چرایی با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت عیسی به تعلم شده موسی به گدایی پیش تو همی گردم در خون دو دیده می‌بینی و می‌پرسی ای خواجه کجایی گفتی که چه می‌سازی بی صبر دل و جان جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی آنکس که به سودای تو از خود نشود دور سستست به کار خود چون بت به خدایی از جمع غلامان تو حقا که درین شهر یک بنده ترا نیست به مانند سنایی سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12494