بتا پای این ره نداری چه پویی دلا جان آن بت ندانی چه گویی ازین رهروان مخالف چه چاره که بر لافگاه سر چار سویی اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان که در عقل رعناست این تندخویی تو جانی و انگاشتی که شخصی تو آبی و پنداشتستی سبویی همه چیز را تا نجویی نیابی جز این دوست را تا نیابی نجویی یقین دان که تو او نباشی ولیکن چو تو در میانه نباشی تو اویی سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12498