زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی
مرا بستی و رخت دل سوی یار دگر بردی
کشیدی در میان کار خلقی را به طراری
پس آنگه از میان خود را به چالاکی بدر بردی
دلی کز من به صد جان و به صد دستان نبردندی
به چشم مست عالمسوز حیلت گر بدر بردی
همین بد با سنایی عهد و پیمان تو ای دلبر
نکو بگذاشتی الحق نکو پیمان به سر بردی
سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/12512