عشق و شراب و یار و خرابات و کافری هر کس که یافت شد ز همه اندهان بری از راه کج به سوی خرابات راه یافت کفرش همه هدی شد و توحید کافری بگذاشت آنچه بود هم از هجر و هم ز وصل برخاست از تصرف و از راه داوری بیزار شد ز هر چه به جز عشق و باده بود بست او میان به پیش یکی بت به چاکری برخیز ای سنایی باده بخواه و چنگ اینست دین ما و طریق قلندری مرد آن بود که داند هر جای رای خویش مردان به کار عشق نباشند سر سری سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12518