صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب صبح ز تشویر همی کند روی از پی نظارهٔ آن شوخ چشم شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی بوسه همی رفت چو باران ز لب در طرب و خنده و درهای و هوی بهر غذای دل از آنوقت باز بوسه چنانست لبم گرد کوی ریخت همی آب شب و آب روز آتش رویش به شکنهای موی همچو سنایی ز دو رویان عصر روی بگردان که نیابیش روی سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12539