دیده نبیند همی، نقش نهان ترا بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی نیست نهانخانه‌ای ثروت جان ترا زان لب تو هر دمی گردد باریک‌تر کز شکر و آب کرد روح لبان ترا هیچ اگر بینمی شکل میانت به چشم جان نهمی بر میان شکل میان ترا بوسه دهد خلد و حور، پای و رکیب ترا سجده کند عقل و روح دست و عنان ترا چون تو به آماج‌گاه تیر نهی بر کمان تیر فلک زه کند تیر و کمان ترا پرده‌زنان روز و شب حلقهٔ زلف ترا غاشیه کش چرخ پیر بخت جوان ترا برد دل و گوش و هوش بهر جواز لبت نام شکر گر شدست کام و زبان ترا قبلهٔ خود ساخت عشق از پی ایمان و کفر زلف نگون ترا روی ستان ترا فتنه جان کرد صنع نرگس شوخ ترا انس روان ساخت طبع سرو روان ترا پیشروان بهشت بر پر و بال خرد نسخهٔ دین خوانده‌اند سیرت و سان ترا دیدهٔ جانها بخورد نوک سنانت ولیک جان سنایی کند شکر سنان ترا از پی ضعف میان حرز چه جویی ز من خدمت خسرو نه بس حرز میان ترا سلطان بهرامشاه آنکه به تایید حق هست بحق پاسبان خانه و جان ترا هیبتش ار نیستی شحنه وجود ترا جان ز عدم جویدی نام و نشان ترا سنایی غزنوی : دیوان اشعار : قصاید : قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح بهرامشاه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12551