بازم زبان شکر به جنبش درآمدست نیشکر امید ز باغم بر آمدست آن دولتی که می‌طلبیدیم در به در پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست آیینه‌ات بیار که روشنگر آمدست تا بامداد کوس بشارت زدیم دوش غم را ازین شکست که بر لشکر آمدست از من دهید مژده به مرغ شکر پرست کاینک ز راه قافلهٔ شکر آمدست وحشی تو هرگز این همه شادی نداشتی گویا دروغ های منت باور آمدست وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل ۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13223