هجران رفیق بخت زبون کسی مباد خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد یارب حریف گرم کنی همچو آرزو گرم اختلاط داغ درون کسی مباد این شعله‌های ظاهر و باطن گداز هجر پیراهن درون و برون کسی مباد آن گریه‌های شوق که غلتید کوه از و سیل بنای صبر و سکون کسی مباد سد بند شوق پاره کند زور آرزو یارب که بخت شور و جنون کسی مباد نعلم به نام جملهٔ اجزا در آتش است جادوی او به فکر فسون کسی مباد وحشی هزار بادیه دورم ز کعبه کرد این بخت بد که راهنمون کسی مباد وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۱۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13275