ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود مرهم جان من آزرده جان باشد ، نبود از میان بی موجبی خنجر به خون من کشید اینکه اندک گفتگویی در میان باشد ، نبود بر دلم سد کوه غم از سرگرانیهای او بود اما اینکه بر خاطر گران باشد ، نبود خاطر هرکس از و می‌شد، به نوعی شادمان شادمان گشتم که با من همچنان باشد ، نبود وحشی از بی لطفی او سد شکایت داشتیم پیش او گفتم که یارای زبان باشد، نبود وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۱۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13305