آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند آهی زدیم و آینه‌ات را جلا نماند روزی که ما ز بند تو آزاد می‌شدیم بودند صد اسیر و یکی مبتلا نماند دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او هیچم امیدواری مهر و وفا نماند سوی مصاحبان تو هرگز کسی ندید کز انفعال چشم تو بر پشت پا نماند وحشی ز آستانهٔ او بار بست و رفت از ضعف چون تحمل بار جفا نماند وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۱۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13352