شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید یک روزه مهر بین که به عشق و جنون کشید آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز بسیار زود بود به این عشق چون کشید فرهاد وضع مجلس شیرین نظاره کرد برجست و رخت خود به سوی بیستون کشید خود را نهفته بود بر این آستانه عشق بیرون دوید ناگه و ما را درون کشید آن نم که بود قطره شد و قطره جوی آب وز آب جو گذشت به توفان جنون کشید زین می به جرعهٔ دگر از خود برون رویم زین بادهای درد که از ما فزون کشید وحشی به خود نکرد چنین خوار خویش را گر خواریی کشید ز بخت زبون کشید وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۱۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13363