مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که می‌خواهد چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد زبانم می‌سراید قصهٔ اندوه و می‌ترسم که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد خدنگی خورده‌ام کاری ز شست ناز پرکاری که از ابرو گشاید تیر و تهمت بر کمان بندد رهی در پیشم افتادست و بیم رهزنی در پی که چون بر کاروانی تاخت اول دست جان بندد قبا می‌پوشد و خون می‌کند افشاندن دستش معاذالله از آن ساعت که خنجر بر میان بندد علاج زخمهای ظاهری آید ز وحشی هم طبیبی آنچنان خواهم که او زخمی نهان بندد وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۲۰۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13366