که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد هنوز قافله درمصر و نامه و خبر آید کمینه خاصیت عشق جذبه‌ایست که کس را ز هر دری که برانند بیش ، بیشتر آید سبو به دوش و صراحی به دست و محتسب از پی نعوذبالله اگر پای من به سنگ بر آید مگو که وحشیم آمد ز پی اگر بروم من چه مانع است نیاید چرا به چشم و سر آید وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۲۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13386