بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش عذر عتاب گفتن و وعدهٔ وصل دادنش بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا طرز خرام کردن و پا به زمین نهادنش جذب محبتش کشد، هست بهانه‌ای و بس اینهمه تند گشتن و در پی من فتادنش وحشی اگر چنین بود وضع زمانه بعد ازین وای بر آن که باید از مادر دهر زادنش وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل ۲۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13417