منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم غیر دانست که از مجلس خاصم راندی شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم یاد آن روز که دامان توام بود به دست می‌زدی خنجر و من پای تو می‌بوسیدم وحشی از عشق خبر داشت که با صد غم یار مُرد و حرفی گله آمیز ازو نشنیدم وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۲۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13461