رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من طایری بودم من و غوغای بال افشانیی چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من بخت بد این رسم بد بنهاد و رنجاند از منت ورنه کس هرگز نمی‌رنجیده از افعال من گشته‌ام آواره سد منزل ز ملک عافیت می‌دواند همچنان بخت بد از دنبال من ساده رو وحشی که می‌خواهد به عرض او رسید آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۳۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13494