تند سویم به غضب دید که برخیز و برو خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو می‌نشستم که مگر خار غم از پا بکشم داد دشنام که تقریب مینگیز و برو وحشی این دیده که گردید همه اشک امید آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو وحشی بافقی : گزیده اشعار : غزلیات : غزل ۳۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13526