به حق نالم ز هجر دوست زارا سحرگاهان چو بر گلبن هزارا قضا، گر داد من نستاند از تو ز سوز دل بسوزانم قضا را چو عارض برفروزی می‌بسوزد چو من پروانه بر گردت هزارا نگنجم در لحد، گر زان که لختی نشینی بر مزارم سوگوارا جهان این است و چونین بود تا بود و همچونین بود اینند بارا به یک گردش به شاهنشاهی آرد دهد دیهیم و تاج و گوشوارا توشان زیر زمین فرسوده کردی زمین داده مر ایشان را زغارا از آن جان تو لختی خون فسرده سپرده زیر پای اندر سپارا رودکی : قصاید و قطعات : قصاید و قطعات : شمارهٔ ۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/13836