ای زود گرد گنبد بر رفته خانهٔ وفا به دست جفا رفته بر من چرا گماشته‌ای خیره چندین هزار مست بر آشفته؟ این دشته بر کشیده همی تازد وان با کمان و تیر برو خفته اینم کند به خطبه درون نفرین وانم به نامه فریه کند سفته من خیره مانده زیرا با مستان هر دو یکی است گفته و ناگفته گفته سخن چو سفته گهر باشد ناگفته همچو گوهر ناسفته بیدار کرد ما را بیداری پنهان ز بیم مستان بنهفته خرگوش‌وار دیدم مردم را خفته دو چشم باز و خرد رفته یک خیل خوگ‌وار درافتاده با یکدگر چو دیوان کالفته یک جوق بر مثال خردمندان با مرکب و عمامهٔ زربفته بر سام یارده ز شر منبر گویان به طمع روز و شبان لفته مستان و بیهشان چو بدیدندم شمع خرد فروخته بگرفته زود از میان خویش براندندم پر درد جان و ز انده دل کفته آن جانور که سرگین گرداند زهر است سوی او گل بشکفته بیدار چون نشست بر خفته خفته ز عیب خویش شود تفته زیرا که سخت زود سوی بیدار پیدا شود فضیحتی از خفته ای درها به رشته در آوردم روز چهارم از سومین هفته ناصرخسرو : دیوان اشعار : قصاید : قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/14100