صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی از حد و غایت نافرمانی در مگذر که پدیدارست اندازهٔ نافرمانی دل من بردی و از خویشتنم دور کنی برنیاید صنما کار بدین آسانی مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی ندهی داد و همی‌داد ز من بستانی بی‌وفایی کنی و نادان سازی تن خویش نیستی‌ای بت یکباره بدین نادانی نبوی راضی گر زانکه امیرت خوانم من بدان راضی باشم که غلامم خوانی از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی گویی: اندر دل پنهانت همی‌دارم دوست به بود دشمنی از دوستی پنهانی مکن ای دوست که بیداد نشانی نگذاشت عدل باز آمد با بوالحسن عمرانی خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی منوچهری دامغانی : دیوان اشعار : قصاید و قطعات : شمارهٔ ۷۲ - در مدح ابوالحسن عمرانی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/14251