سخن با او به موئی درنگیرد وفا از هیچ روئی در نگیرد زبانم موی شد ز آوردن عذر چه عذر آرم که موئی درنگیرد غلامش خواستم بودن، دلم گفت که این دم با چنوئی درنگیرد چه جوئی مهر کین‌جوئی که با او حدیث مهرجوئی درنگیرد بر آن رخ اعتمادش هست چندانک چراغ از هیچ روئی درنگیرد ازین رنگین سخن خاقانیا بس که با او رنگ جوئی در نگیرد خاقانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/14511