دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتی مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه نظر ز کام دل من تمام باز گرفتی سه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتی چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتی مترس ماه نگیرد، گرم نمائی یاری خبر فرستی اگرچه سلام باز گرفتی خیال تو ز تو طیره خجل خجل به من آمد ز شرم آنکه ز کویم خرام باز گرفتی مرا خیال تو بالله که غم‌گسارتر از توست خیال باز مگیر ار پیام باز گرفتی دلی است بر تو مرا وام و جان وظیفه بر آن لب وظیفه چشم چه دارم که وام باز گرفتی شگرف عاشق خاقانیم تو نام نهادی ز من چه ننگ رسیدت که نام بازگرفتی خاقانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/14727