امروز هیچ خلق چو من نیست جز رنج ازین نحیف بدن نیست لرزان تر و ضعیف‌تر از من در باغ، شاخ و برگ و سمن نیست انگشتری است پشتم گویی اشکم جز از عقیق یمن نیست از نظم و نثر عاجز گشتم گویی مرا زبان و دهن نیست از تاب درد سوزش دل هست وز بار ضعف قوت تن نیست وین هست و آرزوی دل من جز مجلس عمید حسن نیست صدری که جز به صدر بزرگیش اقبال را مقام و وطن نیست چون طبع و خلق او گل و سوسن در هیچ باغ و هیچ چمن نیست لؤلؤ و در چو خط و چو لفظش والله که در قطیف و عدن نیست اصل سخن شده‌ست کمالش و اندر کمالش ایچ سخن نیست مداح بس فراوان دارد لیکن از آن یکیش چو من نیست مسعود سعد سلمان : دیوان اشعار : قصاید (گزیدهٔ ناقص) : قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - گویی مرا زبان و دهن نیست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/15521