آگاه نیست آدمی از گشت روزگار
شادان همی نشیند و غافل همی رود
دل بستهٔ هواست گزیند ره هوا
تن بندهٔ دل آمد و با دل همی رود
هر باطلی که بیند گوید که هست حق
حقی که رفت گوید باطل همی رود
ماند بدانکه باشد بر کشتیی روان
پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود
مسعود سعد سلمان : دیوان اشعار : قطعات (گزیدهٔ ناقص) : شمارهٔ ۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/15551