آرزوی روی تو جانم ببرد کافریهای تو ایمانم ببرد از جهان ایمان و جانی داشتم عشق تو هم این و هم آنم ببرد غمزهات از بیخ وز بارم بکند عشوهات از خان و از مانم ببرد شحنهٔ عشقت دلم را چون بخواند از حساب جعل خود جانم ببرد عقل را گفتم که پنهان شو برو کین همه پیدا و پنهانم ببرد گفت اگر این بار دست از من بداشت باز باز آمد به دستانم ببرد انوری چند از شکایتهای عشق کو فلان بگذاشت و بهمانم ببرد این همه بگذار و می‌گوی انوری آرزوی روی تو جانم ببرد انوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/15657