تا رنگ مهر از رخ روشن گرفته‌ام بی‌رنگ او ببین که چه شیون گرفته‌ام دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفته‌ام آهن دلا دلم ز فراق تو بشکند کو را به دست صبر در آهن گرفته‌ام یک روز دامن تو بگیرم که چند شب در تو به اشک خویش به دامن گرفته‌ام تا خود مرا ز بهر تو بودست دوستی زان بی‌تو خویشتن را دشمن گرفته‌ام ترسم که جان من کم من گیرد از جهان کز جملهٔ جهان کم جان من گرفته‌ام انوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/15765