کارم به جان رسید و به جانان نمی‌رسم دردم ز حد گذشت و به درمان نمی‌رسم ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من در کار او به کفر و به ایمان نمی‌رسم راهیست بی‌کرانه غم عشقش و مرا چون پای صبر نیست به پایان نمی‌رسم یاریست بس عزیز به ما زان نمی‌رسد صیدیست بس شگرف بدو زان نمی‌رسم گوید به ما ز حرمت ماکم همی رسی حرمت بهانه‌ایست ز حرمان نمی‌رسم سلطان عشق او چو دلم را اسیر کرد معذورم ار به خدمت سلطان نمی‌رسم انوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/15793