ره فراکار خود نمی‌دانم غم من نیستت به غم زانم عاشقم بر تو و همی دانی فارغی از من و همی دانم نکنی جز جفا که نشکیبی نکنم جز وفا که نتوانم کافری می‌کنی در این معنی کافرم گر کنون مسلمانم گفتیم تا به بوسه فرمانست گفتمت تا به جان به فرمانم گرچه برخاستی تو از سر این من همه عمر بر سر آنم کی به جان برکشم ز تو دندان چون ز جان خوشتری به دندانم مهر مهر تو بر نگین دلست تاج عهد تو بر سر جانم با چنین ملک در ولایت عشق انوری نیستم سلیمانم انوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/15802