همچون سر زلف خود شکستی آن عهد که با رهی ببستی بد عهد نخوانمت نگارا هرچند که عهد من شکستی کس سیرت و خوی تو نداند من دانم و دل چنان که هستی از شاخ وفا گلم ندادی وز خار جفا دلم بخستی از هجر تو در خمارم امروز نایافته‌ای ز وصل هستی با این همه میل من سوی تو چون رفتن سیل سوی پستی از جان من ای عزیز چون جان کوتاه کن این درازدستی انوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/15852