هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست نتوان گفت که در قالب او جانی هست باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب آیت این نمک و لطف که در شانی هست دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت زنگ هر نقش که بر صفهٔ ایوانی هست هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد خانه‌ای را که در و مثل تو رضوانی هست مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای با که روشن‌تر ازین حجت و برهانی هست؟ هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست بی‌خیال تو شبی دیدهٔ ما خواب نکرد با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟ اگر، ای سایهٔ رحمت، نظری خواهی کرد نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟ دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17074