ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟ پیدا چو نمی‌گردی، پنهان ز که پرسیمت؟ از جمله بپرسیدم احوال نهان تو ای جمله ترا از هم‌پرستان، ز که پرسیمت؟ در جسم نمی‌گنجی وز جان نروی بیرون جسمی تو بدین خوبی؟ یا جان؟ زکه پرسیمت؟ ای رنج تن ما را راحت، زکه جوییمت؟ وی درد دل ما را درمان، ز که پرسیمت؟ گفتی: نتوان پرسید احوال من از هر کس فی‌القصه اگر روزی بتوان، ز که پرسیمت گفتی که: به آسانی پرسم سخنت، نی، نی دشوار حدیثست این، آسان ز که پرسیمت؟ گویی که: سراندازد پرسیدن سر من ما را چو بترسانی، ترسان ز که پرسیمت؟ بر اوحدی از دانش بردیم گمان، اکنون او نیز برون آمد نادان، ز که پرسیمت؟ اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17115