چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو روزی که اتفاق پریدن در اوفتد جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد دانم که: بر حکایت من رحمت آوری وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17127