پیری که پریرم ز مناجات بر آورد دی مست و خرابم به خرابات برآورد یک جرعه به ذات خود ازان بادهٔ صافی در داد که گرد از من و از ذات بر آورد در بتکده‌ای برد مرا مست و بدیدم رویی، که خروش از جگر لات بر آورد خورشید جبینی، که فروع رخش از دور چون شعله زد، آشوب ز ذرات بر آورد چون در شدم، آن قامت رعنا به قیامی دل را ز مقام و ز مقامات برآورد چون جان رخ او دید، پس دست گزیدن انگشت شهادت به تحیات برآورد با اوحدی از راه کرامت سخنی گفت وز بحر دلش موج کرامات برآورد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17157