رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد ز ذره بیشترندش کنون هواداران سزا بود که دل از مهر ما بپردازد چه پردها بدرانید عشق او برما! نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟ به دست کوته ما این گرو نشاید برد ز زلف او که درازست وتیر دریازد میان ما سخنی چند اندرونی رفت زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد بسی که از دهن او شکر شود در تنگ ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟ به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17164