دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد فریاد ازین سوار، که صید حرم بزد! عزلت گزیده بودم و کاری گرفته پیش یارم ز در درآمد و کارم به هم بزد دم در کشیده بود دل من ز دیر باز آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد درویش را ز نوشت شاهی خبر نشد تا روزگاز نوبت این محتشم بزد چون دیده بر طلایهٔ حسنش نظر فگند عشقش به دل در آمد و حالی علم بزد هی نیزهٔ ستیزه که مریخ راست کرد شمشیر خوی او همه را چون قلم بزد صد بار چین طرهٔ پستش ز بوی مشک بر دست باد قافلهٔ صبح دم بزد آیینهٔ دو عارض او از شعاع نور بسیار سنگ طعنه که بر جام جم بزد گفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد گفتا: بر اوحدی نزنم زخم و هم بزد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17166