آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد صید ندیدم ز بند او، که رها شد با دگران سرکشی نمود و تکبر سرکش و بیدادگر به طالع ما شد رنج که بردیم باد برد و تلف گشت سعی که کردیم هرزه بود و هبا شد نوبت آن وصل را که وعده همی داد هیچ به فرصت نگه کرد و قضا شد دل ز برم برد و زهره نیست که گویم: آن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟ گر کندم قصد جان دریغ ندارم کام من آمد چو کام دوست روا شد با همه جوری دلم نداد که گویم: اوحدی از هجر او شکسته چرا شد؟ اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17177