گل ز روی او شرمسار شد دل چو موی او بی‌قرار شد ماه بر زمینش نهاده رخ چون بر اسب خوبی سوار شد وانکه دید روی نگار من ز اشک دیده رویش نگار شد سر به خاک پایش در افکنم چون که دست عقلم ز کار شد می که نوشیدم، آتشی بر زد غم که پوشیدم، آشکار شد همرهان من، گو: سفر کنید کاوحدی به دامی شکار شد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17207