یار ز پیمان ما گر چه سری می‌کشد بار غمش را دلم بی‌جگری می‌کشد آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم گر چه به ناز از برم دوش و بری می‌کشد گر چه دلیلیم نیست در شب تاریک هجر می‌روم این راه، کو هم به دری می‌کشد سینه سپر کرده خلق تیر غمش را و او دم بدم آن تیر هم بر سپری می‌کشد گرچه نداریم هیچ دل به سر کوی او از لب و از چشم مات خشک و تری می‌کشد تن چو خیالی شدست، زانکه به روزی چنین دل به خیال رخش دردسری می‌کشد بر دلم اندیشهاست ساکن و سنگین چو کوه کو به میانی چو موی چون کمری می‌کشد از خبر وصل او تا دل ما خوش کند باد ز هر گوشه‌ای هم خبری می‌کشد جز غمش، ای اوحدی، بر دل و برجان منه محنت گیتی بهل، تا دگری می‌کشد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17211