به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن با فراق تو کرا خواب میسر می‌شد؟ بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک خانه دیگر ز خیال تو منور می‌شد عقل دل را ز تمنای تو سعیی می‌کرد عشق می‌آمد و او نیز مسخر می‌شد گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر می‌شد شرح هجران تو گفتم: بنویسم، لیکن ننوشتم ، که همه عمر در آن سر می‌شد اوحدی را غزل امروز روانست، که شب صفت خط تو می‌کرد و سخن تر می‌شد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17222