سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند بنهم گردن، اگر خاک درم گرداند نه چنان بستهٔ مهرم که بپیچانم رخ وقت شمشیر زدن گر سپرم گرداند روی بنمود و چو مشتاق شدم، بار دگر باز پوشید، که مشتاق ترم گرداند گاه آنست که: یاد لب شیرینش باز همچو فرهاد به کوه و کمرم گرداند ای نسیم سحر، از خود به فغانم، برسان خبر او، که ز خود بی‌خبرم گرداند پیش ازینم خبر از پا و سر خود می‌بود وقت آنست که بی‌پا و سرم گرداند اوحدی در غمش ار ناله چنین خواهد کرد زود باشد که به گیتی سمرم گرداند اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17232