دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند بندهٔ حلقهٔ زلفین و بنا گوش تواند وانکه بردند به گردون ز کله داری سر هم کمر بستهٔ آن قد قباپوش تواند بر سر ناله و فریاد جهانی زن و مرد سال و ماه از غم لعل لب خاموش تواند باده نوشان لبت جمله خرابند امروز تا چه در ساغرشان بود؟ که بی‌هوش تواند پردلانی، که ز سر پنجه سخن می‌گفتند همه بی‌توش و تن از هجر تن و توش تواند بس درون سوخته کندر شب هجران چون دیگ بر سر آتش سودای جگر جوش تواند اوحدی دوش به کف جان و دلی داشت، کنون هر دو در بند سر گیسوی بر دوش تواند اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17239