همی بود شاپور با داد و رای بلنداختر و تخت شاهی به جای چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه پراگنده شد فر و اورنگ شاد بفرمود تا رفت پیش اورمزد بدو گفت کای چون گل اندر فرزد تو بیدار باش و جهاندار باش جهاندیدگان را خریدار باش نگر تا به شاهی ندارد امید بخوان روز و شب دفتر جمشید بجز داد و خوبی مکن در جهان پناه کهان باش و فر مهان به دینار کم ناز و بخشنده باش همان دادده باش و فرخنده باش مزن بر کم‌آزار بانگ بلند چو خواهی که بختت بود یارمند همه پند من سربسر یادگیر چنان هم که من دارم از اردشیر بگفت این و رنگ رخش زرد گشت دل مرد برنا پر از درد گشت چه سازی همی زین سرای سپنج چه نازی به نام و چه نازی به گنج ترا تنگ تابوت بهرست و بس خورد گنج تو ناسزاوار کس نگیرد ز تو یاد فرزند تو نه نزدیک خویشان و پیوند تو ز میراث دشنام باشدت بهر همه زهر شد پاسخ پای‌زهر به یزدان گرای و سخن زو فزای که اویست روزی ده و رهنمای درود تو بر گور پیغمبرش که صلوات تاجست بر منبرش فردوسی : شاهنامه : پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود : بخش ۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/1724