دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز کس ندانم که جفا داند و بر ما نکند بوسه‌ای گر بربودم ز لبت طیره مشو چون کسی تنگ شکر یابد و یغما نکند؟ نیست تشویشم از آن کس که کند خو و اتو همه تشویشم از آنست که خووا نکند در غمت زانکه شکایت کند اندیشه مدار زان بیندیش که غم بیند و پیدا نکند چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل گفت بگریز، که مستست و محابا نکند دوش گفتم که: بیوشم غم عشقت، دل گفت: اوحدی،گریه نگه‌دار، که رسوا نکند اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17257