آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟ با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود با آن رخ چو ماه و جبین چو مشتری هر ساعتم ز روی وفا اتصال بود از روز وصل در شب هجر او فتاده‌ام آه! آن زمان کجا شد و باز این چه حال بود؟ بر من چه شب گذشت ز هجران یار دوش؟ نه‌نه، شبش چگونه توان گفت؟سال بود گفتم که: بی رخش بتوان بود مدتی خود بی‌رخش بدیدم و بودن محال بود آن بی‌وفا نگر که: جدا گشت و خود نگفت روزی دلی ربودهٔ این زلف و خال بود ای اوحدی، بریدن ازان زلف همچو جیم دیدی که بر بلای دل خسته دال بود؟ اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17282