تو را که گفت که من بی‌تو می‌توانم بود که مرگ بادا گر بی‌تو زنده دانم بود اگر به پیش کسی جز تو بسته‌ام کمری گواه باش که: زنار در میانم بود درون خویش بپرداختم ز هر نقشی مگر وفای تو کندر میان جانم بود هزار بار مرا سوختی و دم نزدم که مهر در جگر و مهر بر زبانم بود سکونت از من دل خسته در جدایی خود طلب مدار، که ساکن نمی‌توانم بود بگفت راز دل اوحدی به مرد و به زن سرشک دیده، که در عشق ترجمانم بود اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17284