من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟ یا چه گویم که نه در لوح و بیان تو بود؟ سخن لب، که تو داری، نتوانم گفتن ور بگویم سخنی هم ز زبان تو بود هر زمانم به جهانی دگر اندازی، لیک نروم جز به جهانی که جهان تو بود تن و دل گر به فدای تو کند چندان نیست خاصه آن کش دل و تن زنده به جان تو بود نگذاری که ببوسد لبم آن پای و رکاب ای خوش آن بوسه که بر دست و عنان تو بود! چون نشانی بنماند ز تن من بر خاک دل تنگم به همان مهر و نشان تو بود جان خود را سپر تیر بلا خواهم ساخت اگر آن تیر، که آید ز کمان تو بود چون بپوسد تن من گوش و روانی که مراست بر ورود خبر و حکم روان تو بود هر چه آرند به بازار دو کون، از نیکی همه، چون نیک ببنینی، ز دکان تو بود دیده در کل مکان گر چه ترا می‌بیند من نخواهم که به جز دیده مکان تو بود می‌کنم ذکر تو پیوسته به قلب و به لسان خنک آن قلب که مذکور لسان تو بود نیست غم سر دل اوحدی ار گردد فاش چو دلش حافظ اسرار نهان تو بود اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17290